در آرزوی تو باشم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم 
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم 
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم 
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم 
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم 
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم 
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

یابن الحسن - یابن الحسن

من دست خالی آمدم –دست من و دامان تو
سر تابپا درد و غمم-دست من و دامان تو
       یابن الحسن – یابن الحسن


تو هرچه خوبی من بدم- هرجادری دیدم زدم
آخربه این در آمدم- دست من و دامان تو

       یابن الحسن – یابن الحسن


من ازهمه دررانده ام-یا خوانده یا ناخوانده ام
من رانده وامانده ام- دست من و دامان تو

       یابن الحسن – یابن الحسن


پای من ازره خسته شد-بال وپرم شکسته شد
درها برویم بسته شد- دست من ودامان تو

       یابن الحسن – یابن الحسن


گفتم منم در میزنم –گفتی به تو سر میزنم
من هم مکررمی زنم- دست من ودامان تو

       یابن الحسن – یابن الحسن


سوی تو رو آورده ام-من آبرو آورده ام
آخر به این در آمدم- دست من ودامان تو
       یابن الحسن – یابن الحسن